زندگی جانبازی در خرابات؛ جانبازی که از راه نگهبانی سرویسهای بهداشتی روزگارش را می گذراند + تصاویر
این بار جانبازی را یافتیم که برادر شهید هم بوده است. هم موذن اذان است و هم بوی ایثار می دهد ولی از راه نگهبانی سرویسهای بهداشتی جمشید آباد روزگارش را می گذراند.
کمکم مطالبی گفت که برایم جالب و شنیدنی بود:
«چرا
الآن نباید به همین زندهها در کنار شهدا پرداخت؟! مثلاً یکی از بچههاست
که هم خودش رزمنده بوده و هم برادر یه شهید مفقودالأثره و خودش هم مؤذّن
مسجد قدس(صدر)بوده، ولی الآن اینطوری که شنیدم، نگهبان یه سرویس بهداشتی
توی جمشید آباده!...»
و من آن روز برای نخستین با یک نام آشنا شدم: «جانباز علی پیروزمند».


جانباز علی پیروزمند؛ ایستاده از چپ نفر دوّم

جانباز علی پیروزمند؛ نشسته از راست نفر سوّم (چفیه بر سر)


علی پیروزمند؛ رزمنده و برادر شهید، و جانبازی در خرابات!
ظهر روز پنجشنبه، هفدهم شهریور ۱۳۹۰ که برای کاری به لاین یک احمدآباد رفتم، راهم را کج کرده و به جمشیدآباد رفتم. از یکی از کسبه بازار پرسوجو کردم و او هم مرا به انتهای لاین اوّل بازار راهنمایی کرد...
... آرام آرام جلو رفتم و دیدمش؛ سلام کردم. به گرمی جواب سلامم را داد.

- آقای علی پیروزمند؟
- بله، بفرما عامو؟
- آیا شما «جانباز علی پیروزمند» از رزمندگان مسجد قدس آبادان و برادر «شهید جاویدالأثر علیرضا پیروزمند» هستید؟!
- بله عزیزم، در خدمتم؛ امری بود؟
نمیدونم چرا با دیدن وضع و حالش، یاد یکی دو تا از پستهای وبلاگ افتادم: «غذا نمیخورم!» و «مثلاً شعر»؛ به خصوص اونجایی که گفته بودم: وطن یعنی «جانبازی در خرابات!»...
گرم صحبت شدیم. یه لحظه یادم اومد که یه ضبط صوت کوچیک دستی همراهمه. بدون اینکه متوجه بشه، صداشو ضبط کردم و عجب گفتوگویی شد!
اولش راضی نمیشد که ازش عکس بگیرم؛ دوست نداشت که رفقاش اونو توی این حال و روز ببینند، حتّی به حضرت عبّاس(ع) قسمم داد که ازش عکس نگیرم، ولی وقتی که در آغوش گرفتمش و پیشانی چین و چروک خوردهاش را بوسیدم؛ رضایت داد...


دستشویی و سرویس بهداشتی عمومی آخر بازار جمشیدآباد

نمایی از داخل خرابات!




* * *
و اما سخنی با مسئولین محترم آبادان:
از صدر تا ذیل؛
در هر لباسی که هستید!...
در هر مقامی که هستید!...
سخن؟!
من با شماها هیچ حرفی ندارم!