عاشوراي حسيني
عاشوراي حسيني
از افق خورشيد چون آمد برون
روز عاشورا به رنگ نيلگون
او نقابي تيره بر افكند بود
حالتي ديگر در او بود اندرون
گفتم اي خورشيد از چه تيره اي
گفت از بهر حسين غرقه خون
گفتمش برگو كه باشد حسين
گفت فرزند رسول عالمين
گفتمش بابش كه باشد بعد از او
گفت مولانا اميرالمومنين
مادرش گفتم كه باشد خاليا
گفت زهرا همسر شير خدا
فاطمه بنت محمد مصطفي
پاره قلب علي مرتضي
گفتمش با اين همه جد و پدر
بهترين نوباوه خير البشر
از چه رو افتاده در درياي خون
زخمهاي پيكرش از حد فزون
گفتم از بهر چه او را مي كشند
در كنار آب دريا مي كشند
گفت او حق گفت حق را ياد كرد
پيروان دين حق ارشاد كرد
چونكه او پابند پيمان خداست
حامي قرآن و دين انبياست
دشمن دين سر بريد از پيكرش
بجدل ملعون ربود انگشترش
داد چون فرمان عمر سعد لعين
آتش اندر خيمه ها زد مشركين
در ميان آتش سوزان كين
مانده بي ياور عيالات حسين
در ميان آتش بيدادها
بر فراز عرش شد فرياده
شاعر: سيد فياض عرب زاده زنجاني