روزهای حج است و هم اهل دل و هم اهل قلم راجع به آن فراوان گفته و نوشته اند. از ناصر خسرو بگیر تا جعفر شهری. که این آخری سفرنامه ایی کاملا متفاوت هم نوشته است. راستی مالکوم ایکس (خشمگین ترین سیاه آمریکا)هم در همین سفر حج بود که منقلب شد.
از نظر من اوج تلفیق دل و قلم مربوط به حج دکتر علی شریعتی است با آن دامنه وسیع اطلاعاتش و برداشتهای بسیار بدیعش از این رسم اسلامی.
اما برای من جلال آل احمد چیز دیگری. با خسی در میقاتش. و او در این کتابش نیز شلاقی پیدا کرده و بی محابا بر تن و بدن خویش کشیده است. اینکه کسی اعتراف کند سالها نماز نخوانده چیز کمی نیست. آن هم پسر یک روحانی و پسر عموی طالقانی بزرگ. ولی جلال آل احمد به خاطر همین دیوانگی هایش هست که هنوز هست.
قسمت هایی از متن کتاب:
خسی در میقات
"دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده و نه کسی و به میعادی"
ص108
سفر
"این جور که می بینم این سفر را بیش تر به قصد کنجکاوی آمده ام. عین سری که به هر سوراخی می زنم. به دیدی، نه به امیدی. و این دفتر، نتیجه اش."
ص229
صبح
"بزرگ ترین غبن این سال های بی نمازی از دست دادن صبح ها بوده؛ با بویش، با لطافت سرمایش، بارفت و آمد چالاک مردم. پیش از آفتاب که بر می خیزی انگار پیش از خلقت برخاسته ای."
ص42
"در آشیانۀ حجاج که به انتظار بودیم،جوانک های بازرس با آمیخته ای از اعجاب و تحقیر نگاه می کردند؛ همه را. به خصوص مرا. (شاید خیال می کردم؟ چون خودم را توی جماعت برخورده می دیدم؟) و که «بله چه احمق هایی!»، لابد. و خودشان؟ بهترین مصرف کنندگان تیغ ریش تراشی و کراوات و خمیردندان! و «حاجی بعد از این» ها: دهاتی ها و بازاری ها و خاله خانم ها و اُمّل ها و تک و توکی آدم های مثل من. و اعجاب انگیز. و همه تیغ ریش تراشی و آن خررنگ کن های دیگر را رها کرده، و روانه به کشفی. هرکدام یک جور. یکی به کشف سفر؛ دیگری به کشف کعبه؛ و دیگری به کشفِ خودِ کشف..." ص15
«از مدینه به این سمت، در امساک کلی به سر می برم. چای و کمپوت و ماست. و کمپوتی که ظهر خوردم مال ژاپون بود. چیزی میان هلو و زردآلو. و زرد طلایی. و آب انبه مال هند. و هر چیزی از جایی. امتعۀ تمام عالم را می آورند اینجا. شوخی که نیست. این همه آدم و چنین بازاری! شاید بشود گفت که مراسم حج یک بُنجُل آب کن است برای تمام کارخانه های عالم. و حضراتِ هم سفرها عجب مشغول خریدند. و الآن دارند خرید هاشان را بازدید می کنند. و مظنّه می کنند و همدیگر را خبردار می کنند از این که کدام فروشنده کلک است و کدام نسیت. چای و تمر و پارچه و یاقوت احمر و پوست مار (برای پول دار ها) و خلعت و چادر سیاه (و چه سیگار ال.امی میکشند!) و روغن بلسّان و عود و عطر و مومنایی (که حسابی قیر نفت چاه های نفت است) و ساعت و پیراهن مردانه و جوراب و کفش و خیلی چیزهای دیگر. هرکدام مال گوشه ای از عالم. و عجب ضیافتی دارند سگ ها و بز ها و گربه های محل؛ پشت دیوار عمارت ما. خوراک یک گله شان انباشته. الباقی سفرۀ حجّاج، که آب و هوای گرم از خوراکشان انداخته...»
(ص137)
مسجد النبی
"خیلی دلم می خواست بدانم معمار بنا که بوده تا یخه اش را بگیرم و بگویم: حضرت! عظمت ماورای طبیعی چنین بنایی را از ساده ترین عوامل طبیعت باید ساخت. در سنگ باید جست. نه در این تکه های قالبی و سیمانی."
ص75
و لاالضّالّین
"آخوندها توی کلّه شان کرده اند که اگر " و لاالضّالّین" شان درست ادا نشود، زن شان برای تمام عمر بهشان حرام خواهد شد. و شوخی که نیست. بهترین سر پل خر بگیری!"
ص86